میرحسینی، غلامحسن (2 بهمن ۱۳۳۶- 4 آبان ۱۳۶۷)، فرمانده گردان ۴۱۱ مالک اشتر لشکر ۴۱ ثارالله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
غلامحسن میرحسینی(معروف به میرحسن) در خانواده ای مذهبی درروستای صفدر میربیک بخش جزینک شهرستان زَهَک (واقع در شمال استان سیستان و بلوچستان) زاده شد. (دهقان، ص ۵). پدرش مرادعلی، کشاورز و مادرش شهربانو میر، خانهدار بود. آنها دارای چهار فرزندپسر(به نامهای موسی عباس، غلامحسن و قاسم) و چهار فرزند دختر (به نامهای مرضیه، فاطمه، معصومه وکبری) بودندواوسومین پسر خانواده بود.
غلامحسن مشهور به میرحسن، در دامان پر مهر مادر و با نان حلالی که از دسترنج تلاشهای شبانه روزی پدر به دست میآمد؛ رشد نمود تا به سن هفت سالگی رسید (بارانی، بش). در۱۳۴۳ ش، چون در روستای زادگاهش، مدرسه نبود؛ به اتفاق برادرش میرعباس و سایر بچههای روستا به جزینک که حدود دو کیلومتربا روستایشان فاصله داشت رفت و تحصیلات ابتدایی را دردبستان زال-شهید باهنر کنونی-آغاز کرد و در خرداد ۱۳۴۹، این دوره را با موفقیت سپری کرد. مقاطع تحصیلی بالاتر در بخش جزینک وجود نداشت؛ لذا برای ادامۀ تحصیل، شهر زابل رفت و به همراه برادرش،بااجارۀاتاقی مقطع راهنمایی را در مدرسه راهنمایی محمدمعین زابل (شهید باهنر کنونی)، (از۱۳۴۹ تا ۱۳۵۲ ش) و تحصیلات دبیرستان را نیزدر ۱۳۵۶ش در دبیرستان فردوسی به پایان رساند (همان، بش).
تابستان سال ۱۳۵۶ش، به منظور تأمین هزینههای زندگی، در یکی از شرکتهای زاهدان مشغول به کار شد. مسئولین شرکت چون صداقت و امانتداری او را دیدند وی را به سمَت مأمور خرید انتخاب کردند. او شبها را به همراه برادرش میرعباس، در همان شرکت در اتاقی کوچک به صبح میرساند. در اوقات فراغت به مطالعۀ کتب اسلامی مشغول بودو نماز شب را از همان زمان آغاز کرد (جدیدالاسلامی، ص ۲۲).
بعضی جوانان روستا که برای کار به زاهدان میآمدند و شبها، محلی برای استراحت نداشتند؛ اغلب مهمان غلامحسن بودند.اوآنهارا به مطالعۀ کتاب و خواندن نماز ترغیب می کرد و این، درحالی بود که رژیم شاهنشاهی، با همۀ امکاناتش مروج فحشا و منکرات درجامعه بود.
درسال ۱۳۵۷ش، حرکت انقلابی مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره رهبرانقلاب وبنیان گذار جمهوری اسلامی) اوج گرفت. او از این اتفاق، بسیار خوشحال بود وآن را مبارک می دانست. بنابراین، در اکثر صحنهها و مبارزات حضورمی یافت.مثلا پیامها و اطلاعیههای امام(ره) را که به زابل میرسید؛ برای توزیع به جزینک و روستاهای اطراف میبرد؛ در راهپیماییها شرکت میکرد و حتی شبهاکه انقلابیون درمسجدحکیم(خاستگاه ومرکز برنامه ریزی مبارزات انقلابی درسیستان) جمع میشدند؛ میرحسن نیز حضور مییافت؛ حتی همانجا بیتوته می کرد و گاه پشت بام مسجد، نگهبانی میداد (همان، ص ۲۳).
میرحسینی پس از کسب دیپلم در رشتۀ ادبیات، هنگامی که گروههای خیر و متخصص برای بازسازی مناطق محروم و روستایی به سیستان آمدند؛ ارتباط تنگاتنگی با آنها برقرار نمود و در فعالیت های عمرانی نظیرجادهسازی، ساختن پلها و سد نهر بولاغ (بزرگترین نهر منطقه) همکاری کرد (عرفانی، ص ۱۴).
غلامحسن میرحسینی برای رفاه مردم زادگاهش، کوشش فراوان کرد واین روحیۀ پرتکاپو، موجب شددر۱۳۵۸ ش، از سوی بخشداری شهرکی و نارویی (شهرستان زهک فعلی) به سمت دهدارروستای محل سکونتش انتخاب گردد. در همان سال، با توجه به فعالیتهای مفید واثرگذارش، مردم روستای صفدرمیربیک، او را به عضویت شورای اسلامی روستابرگزیدند.
او در۱۳۵۹ش، باسمت سرباز معلم، در مدرسۀ زال روستای جزینک، به به ایفای نقش خطیر معلمی پرداخت (جدیدالاسلامی، ص ۲۴).
میرحسینی، در نیمۀ شعبان ۱۴۰۱ق معادل با ۲۷خرداد۱۳۶۰، با دخترعمویش، زهرا میرشهرکی ازدواج کرد که ثمرۀ این ازدواج، دو فرزند پسر به نامهای مجتبی و مصطفی و دو فرزند دختر، به نامهای هانیه و فاطمه بود (بارانی، بش).
او در همان سال، به سمت نمایندۀ فرمانداری در شورای کشت شهرستان زابل تعیین گردید و در رفع اختلافات اراضی مخصوصاً اختلاف کشاورزان با زمینداران بزرگ و خوانین، نقش ارزندهای در احقاق حق کشاورزان محروم منطقه داشت.او با توجه به علاقۀ وافر به امور فرهنگی وتعلیم وتربیت، در آزمون ۱۳۶۰ش معلمان پیمانی آموزش وپرورش شرکت کردوقبول شد. از آنجا که مدرک تحصیلی ایشان دیپلم بود؛ قاعدتا میبایست در دورۀابتدایی تدریس می کرد؛ اما وقتی مسئولین آموزش و پرورش به اطلاعات و معلومات او در زمینۀ معارف اسلامی پی بردند؛ تدریس دروس قرآن و بینش اسلامی دبیرستان فارابی زهک را به وی واگذار کردند(جدیدالاسلامی، ص ۲۵).
غلامحسن، در ۱۳۶۰ش، به عضویت پایگاه بسیج شهید صدوقی جزینک نیز درآمد و پس از چندماه به سمت فرمانده این پایگاه انتخاب گردید. در۱۳۶۱ش، برای اعزام به جبهه به سپاه زابل مراجعه کرد.امالازمۀ این جهاد،آموزش نظامی بود؛ لذا در همان سال، برای دیدن آموزش نظامی، به کرمان اعزام شد. پس از اتمام دورۀآموزش، به منطقه جنگی عزیمت کرد وبه گردان امام حسن مجتبی (ع) پیوست. اودرگام نخستِ رویارویی مستقیم بانیروهای دشمن، در عملیات والفجر مقدماتی(17بهمن ۱۳۶۱) درجبهۀجنوبی، شمال چزابه به منظورپیشروی به سوی العمارۀ عراق وتهدید آن درشرق به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مشارکت ارتش انجام شد؛ شرکت کرد.
پس ازآن در اوایل۱۳۶۳ش ، برای بار دوم عازم جبهه شد و در اواسط خرداد ۱۳۶۳ از جبهه بازگشت. وی درآزمون ورودی ۱۳۶۴ش دانشگاهها وموسسات آموزش عالی کشور شرکت نمود و با رتبۀ عالی در رشتۀ ادبیات دانشگاه تهران پذیرفته شد (بارانی، بش). بااین حال، در آذرهمان سال، برای بار سوم عازم جبهه شد و پس از گذراندن دورههای تخصصی تخریب، برای آموزش عملیات آبی و خاکی به یگان دریایی منتقل شد و در آنجا کار با بیسیم را فرا گرفت (جدیدالاسلامی، ص ۲۷).
میرحسن، در ۲۱ بهمن ۱۳۶۴، در عملیات والفجر ۸(20 بهمن۱۳۶۴)که در جبهۀجنوبی فاو باهدفتصرف فاو(شبه جزیره ای درجنوب شرقی عراق) وتهدیدبصره ازجنوب طرح ریزی شده بود؛ شرکت کرد. در این عملیات نیروهای سپاه پاسداران و بسیج، با غافلگیری نیروهای عراقی، از اروندرود عبور کردند و شبهجزیرۀ فاو در جنوب عراق را تصرف کردند. میرحسینی در آذر ۱۳۶۵، برای چهارمین مرتبه عازم جبهه شد واین بار در گردان ۴۰۹ مستقر گردیداما پس از تشکیل گردان ۴۰۵ که اختصاص به نیروهای اعزامی ازسیستان داشت؛ فرماندهی گروهان مالکاشتر را بر عهده گرفت (باقری، ص ۶۲).
دی ۱۳۶۵ و بعد از گذشت چند روز از عملیات کربلای ۵ که برادر کوچکترش(قاسم میرحسینی جانشین لشکر ۴۱ ثار الله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) به شهادت رسید؛ این فرمانده، برای شرکت در مراسم خاکسپاری برادر شهیدش عازم زابل گردید (دهقان، ص ۶۵).
دراواخرفروردین ۱۳۶۷، همزمان با حملۀ عراق در منطقۀ فاو، بار دیگر در جبهه حضور یافت. دراین پیکار، دشمن دست به عملیات ایذایی زد. یگان تحت فرماندهی میرحسن که در شلمچه در سنگرهای کمین بود با دشمن درگیر شد و راه پیشرفت آنها را سد نمود. اما دشمن یکی از محورهای دیگر خط را شکست و از پشت سر، راه گردان ۴۰۹ را بست و میرحسن و یارانش، همانند یاران اباعبدالله الحسین (ع) درمحاصره کامل دشمن بعثی افتادند. آذوقه و مهماتشان تمام شده بود و حتی آب برای نوشیدن نداشتند. سرانجام این فرمانده دفاع مقدس در شلمچه پس از ساماندهی نیروها در حین عملیات به درجه رفیع شهادت نائل آمد اما پیکرپاکش مفقود گشت؛ تابالاخرهپس ازهفت سال ، شناسایی و در زادگاهش به خاک سپرده شد (جدیدالاسلامی، ص ۲۹).
غلامحسن میرحسینی احترام خاصی برای پدر و مادرش قائل بود. به دیگران نیکی میکرد و همه را دوست داشت. زودتر از همه به افراد سلام میکرد ودراین فضیلت، کوچک و بزرگ برایش تفاوت نداشت. قرآن زیاد میخواند؛ عاشق ولایت بود و اعتقاد داشت تنها مسیری که میتواند افراد را به جامعۀ سرشارازعدالت برساند؛ اعتقادبه ولایت مطلقه فقیه وتحقق استلزامات آن است (همان، ص ۸۶).
در وصیتنامۀ این شهید آمده است:پدر و مادر عزیزم! هر چند در طول عمرم موفق نشدم فرزند لایقی برایتان باشم اما افتخار میکنم که پدر و مادری همچون شما دارم که توانستید و میتوانید دوری فرزندتان را در جبهه تحمل کنید. خواستۀ من تا لحظه مرگ از خدا این است که حقوق بر گردن تک تک فرزندان خود بخصوص مرا که نتوانستم ادا کنم ببخشید... .
...و اما همسر عزیزم!یقین دارم فرزندانمان را شایسته برای اسلام تربیت خواهی کرد و رسالتت را انجام خواهی داد. از همۀ اقوام، نزدیکان و آشنایان بالاخص اقوام نزدیک، دانشآموزانی که با آنها درس داشتهام؛ همکاران دبیرستان، راهنمایی و دبستان، طلب حلالیت مینمایم. انشاالله مرا مورد عفو قرار دهند.
مآخذ:باقری، عباس، از هیرمند تا اروند، (مجموعۀ خاطرات سردار رشید اسلام شهید حاج میرقاسم میرحسینی)، زاهدان: کنگره بزرگداشت سرداران و شهدای استان سیستان و بلوچستان، چاپ اول، ۱۳۷۷ ش؛ بارانی، نادر ،سندبش، سندبی تا، موجود درادارۀکل حفظ آثار ونشرارزشهای دفاع مقدس استان؛ جدیدالاسلامی، حبیب، دیدهبان لالهها، زاهدان: کنگرۀ بزرگداشت سرداران و شهدای استان سیستان و بلوچستان، چاپ اول، ۱۳۷۷ ش؛ دهقان، احمد، نگین هامون؛( خاطرات شهید قاسم میرحسینی)، کرمان: لشکر ۴۱ ثارالله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، چاپ نهم، ۱۳۹۱ ش؛ دهقان، اسماء، عموسلطان( زندگینامه، خاطرات، دستنوشتهها و وصیتنامه، قم: مطیع، چاپ دوم، ۱۳۹۵ ش؛ عرفانی، سارا، دلاورمرد سیستان: براساس زندگی سردار شهید قاسم میرحسینی،تهران: شرکت انتشارات سورۀ مهر، چاپ سوم، ۱۳۹۰ ش؛ میرحسینی، مجتبی، (فرزند شهید)،مصاحبه با نادربارانی، ۵خرداد۱۳۹۹ش؛ میرحسینی، مصطفی (فرزند شهید)، مصاحبه با نادربارانی، ۵خرداد۱۳۹۹.
/ سروش شهرکی/